رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

این روزهایت

عزیزم اگر بخوام این روزهایت رو تو یک جمله خلاصه کنم باید بگم پسر کنجکاو و پر هیجان من  این روزها پر از سوالی که جوابم قانعت نمی کنه کوچکتر که بودی می پرسیدی و من جواب می دادم و قانع می شدی ولی الان ساعتها در مورد موضوعی بحث می کنی و در نهایت هم می گی ای مامان بد که درست جواب نمی دی عاشق جایزه گرفتنی به قول خودت جایزه خوب بودنت حتی این جایزه می تونه بازی یا غذای مورد علاقه ات باشه مامان اگر بزرگ شدم نباید زیاد غذا بخورم من چرا پسرم باید بخوری آخه اگر بخورم که قدم می رسه به سقف و من می خندم به این فکر و اینکه من به تو چی گفتم در مورد غذا خوردن رادمهر دوست داری خواهر یا برادر داشته باشی تو نه چرا همین من کافی ام اونوقت اگر دو قلو ب...
19 آذر 1395

چهار سال و سه ماهگیت

قلب من خانه عشق است تو مهمان منی چشم من روشن از اسمت شده چشمان منی حرفهایت شده آرامش روز و شبم همچو پروانه عشقی تو در جان منی  چهار سال و سه ماهه قشنگم تو برایم تکرار نشدنی هستی رادمهرم ماه آخر پاییز است و چیزی به زمستان نمانده لذت روزهای باقیمانده پائیزت افزون ،تنت سلامت و چشمان نافذت پرخنده دردانه ام ماهروزت خجسته    ...
18 آذر 1395

حسی ناب

خواب را به چشمان زیبایت دعوت می کنم بخواب ای کودک ناز دلنشین من  سارها چه کوک می خوانند برای بهانه های خواب تو پلکهایت چه زیبا به روی هم بسته شده اند و چتر مژگان زیبایت سایه بر روی گونه هایت انداخته چه ناز خوابیدی دلبر من انگار نه انگار که از این چشمها گاهی شیطنت و گاهی خشم و گاهی اشک آمده چنان با آرامش بسته شده که دلم را می برد و فراموش می کنم خستگیهای روزانه را ،ناز کنار ناز تو هیچ است دستهایت را می گیرم لمس می کنم بوی روزهای عاشقانه ام را می دهد ، چشمهایت تمام فصل عاشقیست ،تو عشقی یا عشق تو چقدر زیباست این دقایق و چقدر دلنشین است نگاه تو در خواب چه زیباست این حس ناب که وقتی دستانت در دستانم است و به خواب می روی وقتی می خو...
4 آذر 1395
1